Monday 8 August 2016

مرضيه.ميم

اسمش مرضيه.ميم بود. راهنمايى بوديم و تازه برامون كلاس كامپيوتر گذاشته بودن. ما هر سه هم سرويسى بوديم. قرار بود بريم خونه مژگان كه مرضيه.ميم بهمون كامپيوتر ياد بده. الگوريتم سواپ رو مى خواست بهمون بگه. هرجورى توضيح مى داد ما نمى فهميديم. آخرش گفت بابا فكر كنين دو تا بطرى داريد، مى خواهيد محتوياتشو جابجا كنيد. خب يك بطري سوم به اسم تمپ تعريف مى كنيم، بطرى اول رو مى ريزيم تو تمپ، بطرى دوم رو تو بطرى اول، بطرى تمپ رو تو بطرى دوم. ما هى كلمه بطرى رو مى شنيديم و هى گيج تر مى شديم. هر دو با هم گفتيم بابا ميم جان بلد نيستى توضيح بدى بگو بلد نيستم. نمى دونم چرا آدم هرچقدر بچه تره بى رحم تره. ميم زد زير گريه و گفت من چى كار كنم شما نمى فهمين. 
هنوز موهاش يادمه. موهاى فرفرى با پف زياد. اون موهاى زياد با مقنعه ى سفت.  

احساس مسووليت

هر روز عصر آب پاش رو مى ده دستم واسش پر كنم. بعد مثل كوزت در حالى كه آب پاش رو كشون كشون تا اون سر بالكن مى بره، گلدونا رو دونه دونه آب مى ده، يه برگ ريحون مى كنه و مى خوره ولى به برگاى گوجه كارى نداره. خاك گلدونا رو برمى داره و مثل شعبده بازا به خاكا تو آسمون نگاه مى كنه و مى ريزتشون رو زمين. بعد دستشو مى كوبه رو آبى كه رو زمينه، باخاكا قاطيش مى كنه و مى خنده.

ويترين واقعى

داشت مى رفت تو ويترين مغازه كنار مانكن ها كه گرفتمش. دستم رو ول مى كنه مى ره سراغ قفسه ها.  آزادانه و بى خيال راه مى ره و مى دوه.