Friday 22 April 2016

از مردگانى كه با ما دويده اند

امروز  كه رفته بودم پياده روى، از كنار قبرستون رد شدم. از بچگي، از كنار قبرستون كه رد مى شدم يه جورى مى شدم، شعرم ميومد. حتى از ذهنم گذشت جاى پارك برم قبرستون. ولى با بچه و كالسكه بى خيال شدم. روى سنگاى عمودى تنها يك اسم و فاميل نوشته شده بود. كالين، اسميت يه چيزايي شبيه اين. سنگ قبراى ما باصفاترن. گل و بوته و شعر و شاعرى.

No comments:

Post a Comment