Monday 25 April 2016

Ten tiny toes

امروز صبح كه از خواب پا شدم با خودم گفتم چه كاريه همش كار كار. تصميم گرفتم خيلى اهميتى ندم و استراحت كنم. از صبح تا نزديكى هاى ظهر ول گشتم و  رو تصميمم پافشارى كردم، نزديكاى ظهر كه شد، اول چند تا ظرفاى بزرگو شستم و مابقى رو گذاشتم ظرفشويى، غذاى بچه كه مرغ و سبزيجات بود رو سعى كردم بدم، نخورد، سيب زمينى براش درست كردم. عصرى بچه بغل هال رو يه نصفه جاروبرقى كشيدم، شيشه هاى مشرف به بالكن كه جاى انگشتاى بچه روش مونده بود رو با روزنامه پاك كردم. تمام سطوح ميزا رو دستمال كشيدم. باز بچه بغل چهار سرى لباس ريختم تو لباسشويى و خشك كن، تمام سطوح آشپزخونه رو تميز كردم،  بچه رو حموم كردم. براش كتاب "تن تاينى توز" رو خوندم.  شام بچه رو اون وسطا گذاشتم و لباسارو از خشك كن درآوردم. شام بچه رو دادم، شيرشم دادم و خوابوندمش. اون وسطا هم با دلى خوش داشتم دنبال كار مى گشتم.

No comments:

Post a Comment